نظـریه ضد تئـوری ادبـی بلانشـو
پیتر چیلز
ترجمه : آیدن اشك آوند
به زعم بلانشو ، چنان كه در نخستین مقاله های خود بارها بر آن
تاكید داشته است ، آنچه در درك ما از متن اهمیت دارد نه باورها
و مقصود نویسنده است و نه واكنش شخصی ما نسبت به آن متن ،
بلكه استقلال بی چون و چرای متن حائز اهمیت است . بدین ترتیب
بلانشو توجه ما را به استقلال و جدایی متن از دنیای خودمان معطوف
می دارد .در ارتباط معمول ما با ادبیات با تقلیل متن به احساسات و
عقاید شخصی مان ، متن به دنیای روزمره سوق می یابد . و ما در
نهایت شخصیت های داستانی را تا اندازه ای واقعی در نظر می
گیریم كه احساسات و باورهایمان را عینا با آنان شریك می شویم .
گویی آنان را واجد قدرت تصمیم گیری و انتخاب می دانیم. در واقع
فراموش می كنیم كه در حال قرائت ادبیات هستیم و متن را به
مثابه واقعیت میخوانیم ، یكسره بی توجه به اینكه واقعیت یك
داستان چیزی نیست جز خیالی كه كلمات آن را ممكن می سازند .
گاهی نیز از ادبیات برای درمان مشكلات عاطفی و روانی استفاده
می شود و بدتر از آن وقتی است كه ادبیات صرفا به یك وسیله برای
سرگرمی تبدیلشود. بهمین ترتیب وقتی متن را با زندگی نویسنده ای
كه آن را پدیدآورده است همسان می سازیم باز هم آن را چندان با
خود بیگانه نساخته ایم زیرا نویسنده نیز انسانی مثل ما است با امیال
و نگرانی های مشابه ، تنها با این تفاوت كه استعداد بیان آنچه را ما
به طور مبهم حس می كنیم با استفاده از كلمات دارد . در هر دو
صورت چه یك متن به زندگی درونی خواننده كه با شخصیت ها و
موقعیت های داستانی همخوانی دارد و كاهش یابد و چه به زندگی
درونی نویسنده آن ، گویی اینكه شخصیت ها و موقعیت ها
تظاهرات خارجی زندگی درونی آن نویسنده باشد ، آنچه در تجربه
خواندن مركزیت دارد زبان است كه به طریقه آشكاری خواننده را از
زندگی بیگانه می سازد . متن به طریق بیان خود ، بین خود و دنیا
فضایی را می گشاید . این فضا را به محض اینكه مثلا بگوییم : "
داستانهای ساموئل بكت فقط در مورد پوچی زندگی مدرن است " ،
بسته می شود . زیرا آنچه برای درك ادبیات ضروری است قایل بودن
با خاصیت بیگانگی زبان آن از كاربرد روزمره است و تعبیری از
این دست ، این خاصیت شاخص ادبیات را نادیده می گیرد. در شعر ،
ما دیگر به دنیا ارجاع داده نمی شویم . نه به دنیا پناه می بریم
نه آن را غایت مقصود می دانیم . در زبان شعر ، دنیا به
انزوا میرود و آمال و آرزوها دیگر معنی ندارند . دنیا سكوت
اختیار می كند . موجودات با مشغله های خود ، با برنامه ها و فعالیت
های شان دیگر آن چیزی نیستند كه می نمایند . زبان به غایت اهمیت
خود دست می یابد ، ضرور می شود و به همین ترتیب كلامی كه
شاعر وام میگیرد به راستی كلام باطنی است. زبان ادبیات به سان
زبان پیغام رسانی ( ارتباطات ) نیست . هر متن ادبی به تنهایی
چه داستان و چه شعر ، دارای استقلال منحصر به فردی است
و هیچ توصیف كلی نمی تواند بی نظیر بودن طریقه بیان آن متن را
دریابد . در واقع از نظر بلانشو معیار ادبی بودن یك متن ، هم این
بی همانندی و استقلال (متن) است كه در كتاب فضای ادبی ، آن را
یكتایی اثر هنری مینامد هم این ویژگی اصالت نظریه نقد ادبی بلانشو
و تاثیر آن را بر نقادان متاخر فرانسه مانند ژاك دریدا مبرهن
میسازد. زیرا اگر چه نقادان شكل گرایا ساختار گرا در پی جوهری
نهفته در كنه آثار هنری خاص هستند تا به واسطه آن بتوان اثری را
با اثر دیگر مقایسه كرد ، بلانشو بر این باور است كه استقلال اثر
هنری زاییده در هم تنیدگی و در پی آن پیچیدگی و خاص بودن زبان
آن اثر است و این استقلال به منزله مقاومت هر متنی است در برابر
هر گونه تعبیروازاینجاهرتعریف كلی . و البته این بدین معنا نیست كه
بلانشو بگوید نمی توان تعریفی از ادبیات ارائه داد ، بلكه چنان
نظرات شما عزیزان: